دل نوشته
یه پیشنهاد
چند وقتیه میخام برم خیاطی یه پارچه دارم بدن مانتو تابستونی بدوزه ولی اصلا وقت نمیکنم ینی کسی نیس از نورایی نگهداری کنه خلاصه این روزا عجییییب سرمون شلوغه
چند خطی از مدیر
اواخر مدرسه
پریروز شوهر خاله امیر فوت شد خیلی مرد مومن و خوبی بود این دو روز رو کلا درگیر مراسم اون مرحوم بودیم.نورایی هم میموند پیش الهام مامانم ارومیه اس مونده چشمشو ببره دکتر شاید عملش کنن آب مروارید داره....
سفر ماکو
هرچند امیر با اینجور مسافرتها موافق نیس ولی برامون خوب بود
روز معلم
پنجمین سال با هم شدنمان
امروز درست پنج سال میشه که ما ازدواج کردیم ولی هنوزم مثل روزای اول شور و هیجان تو زندگیمون جریان داره جدا از روزای بدمون که کاملا طبیعی بود بخاطر مریضی امیرم اگه منصفانه نگاه کنم ما واقعا زوج خوشبختی هستیم همدیگه رو دوست داریم و برا هم احترام قائلیم خدا رو شکر
واکسن هجده ماهگی
امروز رفتیم یه روز زودتر واکسن هجده ماهگی نورایی رو زدیم خیلی استرس داشتم ولی شکر خدا موقع زدن زیاد اذیت نشد ولی بعدازظهر خیلی بهونه گیری میکرد پاش درد میکرد طفلی..شب خدا به دادمون برسه تب که حتما میکنه متاسفانه فردا صبح هم من کلاس دارم نمیدونم با شب بیداری چه جوری میرم کلاس...ولی عوضش دیگه تا شش سالگیش واکسن نداره راحت شدیم..
الانم برم همش ناله میکنه دعا کنین دردش کمتر شه
روز مرد
نورایی خییییلی بلا شده دیگه کامل میتونه جملات رو بگه انقد شیرین حرف میزنه و ادا اطوار درمیاره که نمیتونم توصیف کنم چقددددد خوردنی شده...
خدا رو شکر همه چی عالیه خوب میگذره آرامش بعد از مدتها زنگ در ما رو هم به صدا درآورده...
پ.ن مواظب مهربونیا باشین دنیا دو روزه
حال این روزای من
شکر خدا امیر خیلی بهتره رفته رفته خوبتر میشه خیلی خوشحالم خودشم مطمئن شده دیگه خوب میشه اخلاقشم بهتر شده منم یکم راهمو پیدا کردم بخاطر مریضیش خیلی تو دست و پاش بودم یکم ازم زده شده بود من لوسش کرده بودم ولی دیگه کم کم دارم فاصلمو حفظ میکنم دیگه زیاد تحویلش نمیگیرم البته مثل قبل مریضیش شدم عادی عادی که یکمم اون هوامو داشته باشه و طرفم بیاد خسته شدم خیلی خسته دیگه نوبت اونه رعایت کنه کم کم این کارو میکنم شوکه نشه ضربه نخوره آخه بدجور به خوب بودنم به کوتاه اومدنم چشم گفتنام عادت کرده میترسم روحیش خراب شه